اعتراف تلخ

*خدایا من از نادانى خود نزد تو پوزش طلبم و از کار زشت خود بخشایش خواهم پس به لطف خویش مرا در پناه رحمت خود گیر *

اعتراف تلخ

*خدایا من از نادانى خود نزد تو پوزش طلبم و از کار زشت خود بخشایش خواهم پس به لطف خویش مرا در پناه رحمت خود گیر *

داستان من

از نه سالگی شروع کردم یادم نمیاد چرا یا چطور وقتی به خودم اومدم 25 سالم شده بود یعنی یک سال پیش تا دبیرستان اصلا نمی دونستم چیکار میکنم بعد دیگه نتونستم ترکش کتم  توی این مدت خیلی چیزها رو از دست دادم  یکیش درسمه .من خیلی باهوش و با استعداد بودم ولی تمرکز نداشتم سه سال پشت کنکور موندم همه فکر می کردن توی اتاقم در حال درس خوندنم ولی من...

دلم برای بابا و مامانم میسوزه احساس گناه میکنم من به اعتمادشون به هزینه هایی که برام می کردن خیانت کردم  اون موقع به تنها چیزی که فکر نمیکردم درس بود مثل یه ادم مسخ شده بودم بهترین سال های زندگیم رو از دست دادم  اونها همیشه یه علامت سوال بزرگ توی ذهنشون دارن که چرا دختر شاگرد اولشون هیچ وقت مجاز به انتخاب رشته نشد.

از دست خودم خسته شده بودم سال اخر کنکور تصمیم گرفتم خودکشی کنم ولی اولین معجزه زندگیم اتفاق افتاد به خاطر معدل بالای دیپلمم تونستم بدون کنکور وارد دوره کاردانی بشم.......

نظرات 5 + ارسال نظر
اسیر رها شده یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.a30re63@yahoo.com

سلام دوست و همسفرم.
خوشحالم که به جمع ما اومدین. من یه ۲ سالی میشه تو این مسیر هستم و می نویسم. حضورتون رو از طرف خودم خیر مقدم میگم و امیدوارم مسیری باشه برای ترک همیشگی این عادت.

اسیر رها شده یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ق.ظ http://www.a30re63.blogfa.com

راستی یه پست تو وبلاگم گذشتم درباره وبلاگ شما

سایه یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.fantasydream.blogfa.com

خدای من....!!!
این اعترافات چقد شبیه اعترافات منه!!!
با همه ی وجودم درکت میکنم.
در پیمودن این مسیر موفقیت منو همسفر خودت بدون
میتونی واسم آف هم بزاری

شاد باشی

م.م Administrator یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ http://zendegizibahast.blogsky.com/

سلام همسفر عزیز
لینکتو تو وبلاگ داداش گلم دیدم اومدم که بهتون تبریک بگم....
مطالب وبت رو خوندم و برام خیلی خاص بودن .
اونجایی که میگی "یک سال پیش تا دبیرستان اصلا نمی دونستم چیکار میکنم بعد دیگه..." بدجوری دلمو به درد میاره....
همه ما با این جمله آشنا هستیم.
و همه ی ضررهاش و بدبیاریهاش و رنجهایی که به خانوادمون(به خاطر ....) دادیم رو چشیدیم...
و هممون تصمیم به رهایی گرفتیم ولی.......موفق نبودیم.
ولی دیگه باید ،هرجوری شده، ازدستش رها بشیم و رهایی ما به مصمم بودن در این راه بستگی داره و به تعداد شکستهامون وابسته نیست یعنی یک کلام بگیم بسه این همه بدبختی که بخاطرش کشیدم و دیگه نمیخوام این راه رو ادامه بدم و روزهای قشنگ پاک بودن رو دوست دارم.

راستی هر وقت خواستی مطالبی که دوستان در کانون میزارن رو هم بخونش..... میتونه کمک کنه.
http://www.ktark.com
حتما موفق میشی ..وبلاگت رو ادامه بده .... تا اون روزی که یه پست قشنگ و درست و حسابی بزنی و جشن رهایی و آزادی کاملت رو بگیری و خوشحالیتو به همه انتقال بدی...
برا منم دعا کنی ، یادت نره.

اسیر رها شده دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ق.ظ http://www.a30re63.blogfa.com

سلام دوست من
خوبی؟
امروز چطور گذشت؟
فشار زیاد بود؟
دوس دارم بیشتر با هم ارتباط داشته باشیم تا از خالت بیشتر با خبر بشم.
راستی به وبلاگم سر زدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد